جدول جو
جدول جو

معنی بازارگانی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازارگانی کردن
(مَ)
معامله کردن. تجارت کردن. دادوستد کردن:
چو بازارگانی کند پادشا
از او شاد گردد دل پارسا.
فردوسی.
هر بازارگانی که با خلق کنی با حق کن.
(مجالس سعدی ص 13)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
تجارت. سوداگری. داد وستد. معامله: و با همه که از گرد وی است (از گرد بلغار) بازرگانی کنند. (حدود العالم). و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آنروز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم). تا عالمیان بدانند، هر که بازرگانی با حق کند، خدا یک را ده دهد. (قصص الانبیاء ص 119). به جزهابیل، تمامت پیش آدم آمدند و گفتند یا پدر ما را چیزی باید داد که بازرگانی کنیم. (قصص الانبیاء ص 27)
لغت نامه دهخدا